من سرم را به طلبکاریِ دوست به خداوندیِ عشق به زبان بازیِ تو بخشیدم اما! تو نگاهت را چه خسیسانه دریغم کردی! حیف نیست ؟! باش تا شب برود. توخودت میدانی ـ بهتر از من ـ که تمام شب را سر به بالین ننهم، تا سحر برزند از پشت چپر! چه! شنیدهام که به آه سحری، قفل صد کار ِ گرهبسته گشایش یابد! در دلم حسی هست ـ و مدامم گوید ـ که آهی به سحر، «گره از کار فرو بستهء من بگشاید»
آه!! آآآه! آمد! آمد! سحر ِ شبشکن از راه رسید! باید آهی بکشم! آآآه! ……..
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
آه سحری!
من سرم را به طلبکاریِ دوست
به خداوندیِ عشق
به زبان بازیِ تو
بخشیدم
اما! تو نگاهت را چه خسیسانه دریغم کردی!
حیف نیست ؟!
باش تا شب برود.
توخودت میدانی ـ بهتر از من ـ که تمام شب را
سر به بالین ننهم، تا سحر برزند از پشت چپر!
چه! شنیدهام که به آه سحری،
قفل صد کار ِ گرهبسته گشایش یابد!
در دلم حسی هست ـ و مدامم گوید ـ
که آهی به سحر، «گره از کار فرو بستهء من بگشاید»
آه!! آآآه!
آمد! آمد!
سحر ِ شبشکن از راه رسید!
باید آهی بکشم!
آآآه! ……..