من خدایی دارم که در این نزدیکی است...مهربان...خوب...قشنگ
چهره اش نورانی است...گاهگاهی سخنی می گوید با دل کوچک من...
ساده تر از سخن ساده من...او مرا می خواند...نام او ذکر من اس
در غم....و در شادی...
چون به غم می نگرم...ان زمان رقص کنان می خندم...که خدا یار من است..
که خدا در همه جا یاد من است...او خدایی است که مرا می خواهد